سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

از واژه ها خسته ام...

چه می شود گفت؟..

از واژه ها خسته ام..

از کلمات...

 از مردم شهر..

از این خانه ها...

دیوارها 

 مغازه ها  

 از همه خسته ام...

از بلندای عشق سقوط کرده ام...

اینک در سکوت عشق واژه ها را کنار هم می گذارم. 

شاید مرهمی باشد بر زخم دلم 

شاید همدردی بیابم  

تمام شهر را جستجو کردم  

اما سنگ صبوری نیافتم 

همدلی نیافتم همنوایی نیافتم 

در خواندن این غزل چه کسی می تواند مرا همراهی کند؟ 

 سایه های این شهر هم خسته ام میکنند  

خاطره پشت خاطره مانده است 

اینک می سرایم  

نه ترانه غم  

 نه ناله نا امیدی 

دوباره از عشق می سرایم 

از سنگر خوب و قشنگ  

 از خاکریز بلند 

 از کانال طویل 

اینک با اندوه غم دوری یاران را میسرایم 

 تردید هم به دل راه نمیدهم 

یافتم  

 سنگ صبور را یافتم  

 همدل و همنوا را یافتم  

اینک خاطره را با خاطره سیر میکنم   

برای خاطراتم خاطره تعریف میکنم 

خاطراتی که خسته ام نمیکنند 

خاطراتی که مثل مردم شهر،

مثل خانه ها  

دیوارها  

 خسته ام نمیکنند 

 بیایید خاطراتم  

بیایید یک بار دیگر همنوا شویم  

بیایید تا خستگی در کنیم...