سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

صفحات حسرت و غبطه ....

روزی دیگر و فرصتی دیگر ...

کلید اتاق خاطرات را بر میدارم .

آهسته و با اشتیاق گام برداشته و سکوت قفل خاطرات را میشکنم .

با چرخشی قفل را میگشایم .

گام هایم را با اشتیاق برمیدارم

آهسته و پیوسته قدم میگذارم در اتاق دلتنگیها .

با اینکه هزاران بار تمام نقاط اتاق را دیده ام جستجو گرانه بدنبال گوشه ای دنج  میگردم . .

آه کنج اتاق خاطرات جای بیان دلتنگیهاست .

میروم و مینشینم .

دفتر خاک خورده را برمیدارم و با دست گرد و غبار آن را پاک میکنم.

صفحه اول و .سطر اول دفتر ...

شوق و اشتیاق برای رفتن .

برای ملحق شدن . شراره های اشتیاق و میل باعث شد خیلی زودتر از آنچه مستحقش هستم وارد دورانی شیرین شوم .

دورانی که بهترین دوران زندگی و پر مخاطره ترین آنها بود ..

چقدر زود در بین بهترینها قرار گرفتم.

چقدر زود در بهترین سرزمین گام نهادم و چقدر زود لایق آن همه خوبی و زیبایی شدم...

زانوانم خسته و رنجور در مرور خاطرات .

صفحه بعد را ورق میزنم .

بودن و دیدن .

دیدن بهترین صحنه ها و خلق زیباترین رویدادها .

زمانی که انسانهای آسمانی مشغول توشه اندوزی بودند و سعی در جمع آوری کوله بار عشق بودند .

زمانی که فرشتگان و شقایق ها .بار و بنه خود را محکم بستند .

زمانی که پرستوهای عاشق یکجا جمع شده بودند و برای کوچ ...

کوچ دل انگیز و شیرین ..کوچ ابدی مسیر راه تعیین می کردند .

ما سرگرم دنیا و متعلقات آن بودیم .

زمانی که تمامی نعمات خداوند در یک مکان و زمان خاص ارزانی  بود ما بدنبال ارزانترین کالاها بودیم ..

چشمانم خیس میشوند

و حسرت عمیقتر دشنه خود را در قلب رنجورم فرو میکند .

تیرهای غفلت و قدر نشناسی یکی پس از دیگری حریم اتاق خاطرات را نفض کرده و بی مهابا وارد قلب رنجورم میشوند .

آه خدا ..

صفحه بعد ..

بهار شد بهاری پر از شکوفه های امید ..

بهاری که بارش قطرات باران آن از شروع غرش رعد تا چکیدن آنها بروی خاک گرم فقط لحظه ای اندک طول کشید .

بوی نمناکی خاک و بوی عطر خون توامان در فضای بهاری می پیچید .

وقتی قطرات باران دیوانه وار و عاشقانه خود را بر پهنای دشت عشاق میکوبید .

پر پر شدن گلبرگهای شقایق ها را میشد به وضوح دید .

وقتی خداوند نعمت باران را به زمین مقدسی فرود آورد .

نعمتهای دیگرش را باز پس گرفت .

زمین تاب و تحمل و گنجایش نگهداری امانات خداوند رو نداشت . .

آسمان دشت هم برای کوچ گریه کرد .

بارید و نالید .

اما پرستوها یکی پس از دیگری پرواز جاودانه را آغاز کردند . .

 صفحه بعد ..

هنوز در حسرت و اندوه کوچ پرستوها و پرپر شدن شقایق ها هستم .

 هنوز در حسرت و ماتم به خودم نهیب میزنم که ای نالایق .

ای رنجور از گذشته ...

تو که بودی . میتوانستی توشه برداری .

تو که وقت داشتی و تو که

. تو که .

صفحه آخر .

غبطه و حسرت .

غمبارترین صفحه .

صفحه ای که باید با تمام خاطرات شرین خداحافظی کرد .

باید سرزمین و مکان مقدس رو بدون برداشتن کوچکترین توشه ترک کرد .

باید با زمان و مکان خاص خداحافظی کرد .

باید با تمام خوبیها و زیباییها و با تمام .. دلبستگیها .

نه نه

هنوز دل امیدوار است هنوز منتظر است .

شاید و شاید خداوند راهی دیگر بگشاید تا جاماندگان و حسرت کشان تاریخ را .........

آه ای دل .

سخت است

سخت است ببینی و نبینی .

سخت است باشی و نباشی .

سخت است بروی و نرسی . .

 حضور داشته باشی و حاضر نباشی .

آه ای دل من

ای دل غمین .

خودش گفته .

آفریننده تو خودش گفته .

امید داشته باش و ...

الا بذکر الله تطمئن القلوب .