سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

سالهای سرد و تاریک...

    نظر

  چه وقت؟

چه وقت خواهم رفت؟..

امشب باز هم بغض شکست

حس نوشتن دارم .

نوشتن همراه با بغض و حسرت .

خدایا چند ثانیه دیگر؟

چند ساعت و چند روز و چند سال؟

تکرار تکرار تکرار 

روزها غمگین و شبهای خیس..

در سکوت   

چقدر خوب بود چقدر زیبا بود 

همه چیز و همه کس 

نوشتن از دلتنگی ها چه سخت است

تکرار خاطرات 

در شبهای فراقی که کلمات یکی یکی خیس می شوند  

قلم امشب اشک بار است  

با شما هستم

همان آشناهای غریب 

همان 

کمکم کنید گم شده ام 

خسته ام

باید بروم

چه وقت؟ نمی دانم 

شاید همین فردا 

میروم اما زخمهای سالهای بدون شما همراهم است 

سالهای فراق و سالهای سرد و تاریک..