سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

رسم مردان خدا...

 

رسم مردان خدا ...

سواران میدان مین ...

خوشا رفتن عاشقانه و خوشا بازگشت غریبانه ...

سفری در خیابانهای شهر 

محو تکرار ...

گذشتن از ایوان ...

باید دل خویش را آب و جارو کنیم ..

باید به این گل بوستان شهادت غبطه خورد ...

آغاز آغاز ...

 


حال بیابیم پایان خود را ....

دلیر مردی که با سر رفت و بی سر بازگشت ...

نشان داد که عشق را میشناسد ...

و عشق را پاسداری کرد ...

همچو مولای خویش ...

تو گل کدامین مادر چشم براه هستی؟...

 


کدامین مادر در دلش آرامشی عجیب یافت؟..

تو بی نشان نبودی چرا بی نشان آمدی؟...

دو روزیست که در شهر قافله ای راه افتاده

قافله ای جامانده 

 


 چگونه قافله سالار شدی؟

سرو قامت رفتی و کنون بی سر ..

شب شب شهدایی بود

دیشب ..

در نماز عشق سجده ات طولانی بود

بی سر به کربلا هجرت کردی ...

پ ن . فضای شهرمان عطر آگین شد به حضور گمنامی دیگر ..