سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

سر قرار همیشگی...

شبی دیگر فرا رسید..باز هم امشب می نشینم پشت پنجره...سر قرار همیشگی..

 

.از پشت پنجره آسمان را نفس می کشم..

 

.امشب به ستاره ها حسودی می کنم...همه ستارگان که تنها سرپناهشان همان آسمان است...

 

اگر ابرها امشب سد راه ستاره ها نشوند، درخشندگی ستارگان را میتوان مشاهده کرد..

 

.ستاره که همیشه هست کاش ابرها کنار بروند. کاش امشب ماه کامل بود...

 

عقب گرد می کنم..

 

.به سالها پیش برمیگردم..

 

.به همه ماه ها ...روزها... و لحظه ها..

 

.به اتفاقی که می توانست بیافتد اما نیافتاد..

 

..به خوبی هایی که بود... به سفره ای که پهن بود..

 

.به انسانهایی که می توانستند باشند اما نیستند..

 

.رفتند که بزرگترین نعمت باشند....آنها نعمتهای مایند...

 

.رفتن و حسرت ما...

 

.خدایا به سجده های شکرم....به سجده های تمنایی که سجاده ام را نمناک کردن..

 

.به انتظارم پایان بده..

 

.نمی دانم خود را چه بنامم...

 

جامانده...

 

درمانده ..

 

.در راه مانده؟..

 

.اگر ناشکری نباشد...ننگ جاماندن....

 

.این مهر سالهاست که بر پیشانی من نقش بسته است...

 

آیا این مهر نشان بی لیاقتیست؟..

 

.آرزوی شهادت در دل هر کس هست...

 

.برای رسیدن به آن باید طالب بود...

 

.گاهی به طالب بودنم و عدم توفیقم فکر میکنم..

 

.و اعتقادم نقض می شود..

 

.اعتقاد به شهادت ؟ نه نه... اعتقاد به توفیق...

 

استغفرالله ربی و اتوب علیه....

 

.و باز هم میرسم به همینجا..

 

.پشت همین پنجره.

 

.مقابل همان کوچه..

 

.مقابل همان کوچه تنگ و تاریک..

 

.همان کوچه همیشه ساکت ..همان کوچه همیشه خاموش...

 

.باز من هستم و همان شش کلمه.....

 

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیله.....

 

این کلمات را قاب کرده ام....روی دیوار اتاقم...درست بالای سرم..نگاهش که می کنم. دلم آرام می گیرد....

 

مطمئن می شوم..

 

.مطمئن

 

 مطمئن..

 

.چرا که خداوند بخواهد به هر کس بی حساب می بخشد...

 

.ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب....