سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

امشب قلم نوشت...

    نظر

 

امشب باز هم قلم در دست گرفتم تا از یاران بنویسم 

قلم

غم

بغض

حسرت   

کلماتی که عجین شده اند با نوشته هایم..

هر وقت قلم در دست گرفتم زودتر از جوهر ، اشک کاغذ را نمناک کرد..

 باز هم در خیال خود تمام مرثیه ها را سرودم..

امشب باز هم از خود رها شدم ...

 باز هم کم آوردم...

وقتی که قلم و کاغذ دم می گیرند، اشکهایم آنها را همراهی میکنند..

نمیدان که چرا دوباره در مرثیه سرایی سیمم وصل نمیشود...

و باز هم قلمم با قلبم عجین شده..

اینک باز هم قلم خود لغزید و واژه واژه دورانی بس خاطره انگیز را تداعی کرد..

 قلم خود نوشت ..

چه بی ریا نوشت..

 در اوج روضه قلم راهی کربلای ایران شد ..

 قلم سری به جبهه ها زد..

 در این شعرعاشقی قلم دشتی پر از قافیه یافت .

امشب قلم حس گرفت ...

حس پرواز  

حس شعر

و عاشقی..

در این کهکشان کلمات ، قلم بروی شهید که رسید کمی مکث کرد .

قلم  ش  شهید را که نوشت تامل کرد ...

قلم  ه  شهید را که نوشت بغض کرد ...

قلم  ی  شهید را که نوشت بارید ..

قلم  د  شهید را که نوشت حسرت را در قلبم جا گذاشت و دیگر چیزی ننوشت ..