سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

سمفونی عشق...

دیشب باز هم قاب عکس اتاقم را برداشتم و گرد و غبار از رویش زدودم....

من خود تمام درها را بروی دلم بستم..

من آیینه ها را شکستم..

من قدر یاران را ندانستم.

به خورشید و ستاره ها پشت کردم..

من نشانی دستهای تو را خیلی زود از یاد بردم..

من به چشمان زیبای تو نگاه نکردم..

من بجای گل سرخ و شقایق با خار همنشین شدم..

من از عشق ننوشتم ..

من از شیدایی نسرودم...

من نشانی را یافتم و تا درب خانه دوست آمدم.اما نتوانستم وارد شوم...

وقتی قطرات باران همچو سمفونی عشق بر سر و رویم چکید من خیلی زود چتر غفلت بر سر کشیدم...

من سوار بر قایق راهیان شدم اما به دریا پشت کردم...

من در مسیر رود قرار گرفتم اما به ساحل بی برگی رسیدم..

من با یک شاخه گل به در میخانه عشق رفتم اما افسوس که حتی یک جرعه ننوشیدم...

من آوای تازه ترین شعرم را برای تو سرودم

 من تمام فصلها در گوشه ای سرد و تاریک جاخوش کرده بودم..

الها..

الها دوباره به تماشای بهار دعوتم کن.

کاش در شامگاهان و سپیده دمان دوباره درخشش انوار تو را ببینم.

حالا که هوای دلم ابریست از خود می گویم

 به خود می گویم

از دل می گویم..

با تمام وجود میگویم...

شهادت را امیدی بود روزی......

پ  ن :  بزرگی فرمود بعد از جنگ شهادت در نایابی می شود که نصیب کمتر کسی خواهد شد..