سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

دعای اجابت نشده من...

 

 

نمی دانم من کم گذاشتم یا روزگار..

خدایا بگو کجای عشقم جای خالی داشت که حسرت را میهمان همیشگیم کردی؟..

خدایا حال چشمان منتظر و دل نا آرامم بسته به یک نگاه تو دارد.

مدتها دور از شهر و کاشانه بودم و بی خبر از شهر خود در شهری پا گرفتم که عاشقی بیاموزم..

شهری که تمام غم هایش به من شادی بخشید .

شهری که با تمام ویرانیش به من حیات دوباره می بخشید..

شهری که پر بود از لاله و شقایقهای عاشق .

شهری که از آنجا کوچ پرستوها آغاز می شد.

یاد نگاهشان و کلامشان که می افتم نفسهایم به شماره می افتد..

آنقدر عاشقانه نگاهشان میکردم که اشک مهمان همیشگی چشمان منتظرم بود

چنان عاشقانه زمزمه میکردند که دلهاشان آرام میگرفت .

خدایا نکند روزی گم کنم خاطره روزرهای بودنشان را..

هنوز هزاران حرف نگفته در دل دارم 

 یاران همه رفتند و من تا چشم گشودم جز خاطره ای کم رنگ برایم نمانده است..

خدایا دستانم خالیست کوله بارم سبک و تهی ..

 خدایا تو خود درهای توبه و بخشش را باز گذاشتی .

خدایا مرا باز گردان به گذشته به شهری که بوی عشق میداد

 به شهری که عطر شهدا در آن پیچیده بود .

شهری که خرم بودو خونین نام گرفت .

شهری که نقطه پرواز و اوج گرفتن سبکبالان عاشق شد .

به شهری که هنوز پس از سالیان سال خاکش بوی غربت و خون میدهد .

شهری که عده ای را به وصال رساند و عده ای را در حسرت همیشگی...

شهری که در کوچه های نا پیدایش شمیم یار بود و دلدادگی...

شهری که خانه هایش دیوار نداشت

 شهری که مسجدش محل تجمع فاتحانش شد ..

 شهری که با خون نام گرفت و با خون آزاد شد .

شهری که جاوید ماند و جاودانه کنندگانش جاودانه ماندند .

.و این بود دعای اجابت نشده من..