سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

شش ماهه برادر روستا...

 


موقع اعزام به جبهه بود همه سوار مینی بوس بودن که کودک شش ماهه برادر روستا رو آوردن داخل مینی بوس دادن بغلش.

.صحنه صحنه دردناک و حساسی بود.برادر روستا قنداق شش ماهه اش رو در بغل گرفت و صورت کودک رو نزدیک صورتش کرد و نجوا کنان گفت..

عزیزم دلبندم .کودکم .با اینکه بسیار بسیار دوستت دارم اما باید تو را رها کنم و به مولایم بپیوندم

.برادر روستا این کلمات رو میگفت و همینطور اشکهایش بروی قنداق فرزندش می ریخت.

.و میگفت که مولایم نیاز دارد که از دینش پاسداری کنم..السلام علیک یا اباعبدالله(ع)

این آخرین باری بود که شهید روستا فرزندش را دید و به مولایش پیوست.