سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

قصه اشک و عشق...

.داستان می گویم...

 داستانی کاروانی که هر کدامشان به تنهایی اسطوره بودند و هستند..

آنان اسطوره هایی هستند که هر چه قدر هم بگوییم باز هم حق مطلب ادا نمی شود...

قصه این کاروان کم کم دارد به جاهای خوبش می رسد..

.بازگشت این کاروان و خوشحالی مادرانی که منتظر بودند.

.کاروانی که اگر نمی آمد زمین و آسمان چیزی کم داشت....

این لحظه همان لحظه ایست که مادران چشم انتظار منتظرش بودند.

عجب حکایتیست قصه بازگشت کاروان..

.قصه اشک و عشق.

.قصه ستارگانی که بازگشتند.

.قصه پدرانی که شاعرانه به استقبال فرزندانشان می روند.

.لحظه دیدار پدران و مادران با این ستارگان عشق را به پرواز وا میدارد..

.دوست داشتن را به پرواز در می آورد..

.لحظه لحظه زیبا و غمباریست.

لحظه دیدن پرپر شدن گلهای دو باغبان..

این قصه چه قصه پر غصه ایست که هیچ مادر بزرگی بدون اشک نمیتواند آن را برای فرزندانش بگوید؟.

و ما عاشق این قصه هاییم. اگر عاشقی کرده باشیم و عاشق و.اقعی باشیم.