سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

هوای دلم ابریست...

  .هوای دلم ابریست..

دلم گرفته..

از اینکه هر بار قلم بدست می گیرم تا سراغ شما بیایم و وقتی که می بینم چیزی در چنته و کوله بار خویش ندارم.

چیزی قابل عرض نمی یابم.

اما از آنجا که با شما و برای شما می نویسم ،

باز هم شهامت پیدا میکنم تا از شهادت بنویسم..

اما از آنجا که برای شما نوشتن با بقیه نوشتنها فرق دارد این را هم لطف و محبت شما میدانم.

می دانم که هر وقت هوای دلم بگیرد ، شما هوای دلم را دارید.

.و این هواداری خوبان از حقیریان هست..

.خوب می دانم که از این روزگار دلتان خون است.

خوب می دانم که برای هیچ کدام از خواسته هایتان عملی انجام نداده ام..

خوب می دانم که ابن قصه آسان و سهل بدست ما نرسیده است.

خدا کند که هیچ کس غیر خواسته های شما عمل نکند.

می دانم که شما نیز از غم بیراهه رفتنهای گه گاه ما دلتان ابریست...

می دانم که دلتان بد جور گرفته..

هر چند همیشه برای نوشتن با دست خالی می آیم اما امیدم باز هم به شماست.

هر چند جاری شدن جوهر بروی دل سفید کاغذ حق مطلب را ادا نمیکند.

.شاید این جاری شدنها توصیفی برای جاری شدن یک قطره نه نه یک ذره از خون سرخ شما باشد

شاید...