سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

بوی بهار می آید.........

آسمان ابریست و دل . نازکتر از گلبرگهای گل شقایق. 

با وزش نسیمی پریشان میشود.

 جا مانده ام در میان تب تند ثانیه ها .

ثانیه هایی که پر از زمزمه های رفتن بود .

جا ماندم .

کاش می شد رفت .

کاش می شد در تن تشنه رملهای جنوب محو شد .

رملهایی که پر از خاطره است .

کاش می شد رفت به دورترین نقطه به بالاترین نقطه. 

خاطرات  چه غریبند .

دلم بی تاب  است

چشمان همیشه منتظر 

شمیم شقایقهای عاشق که می آیدعطر حسرت به ارمغان می آورد.

بوی شیدایی .

بوی دلداگی .

بوی بهار می آید .

عشق  در میان خاطرات محو شد .

 بوی شقایقها که می آید عطر یک دنیا ایثار و جانفشانی را می آورد .

بوی خون  .

بوی باروت .

و بوی لاله های پرپر در هم می آمیزد .

نمیدانم حالم را چگونه تشبیه کنم .

اشک شوق؟

 تب تند؟

غم و دلتنگی...

در لابلای برگهای کاهی دفتر خاطراتم گلبرگهایی از لاله و شقایق آرمیده اند.

امشب آخرین خاطرات آخرین روز را در آغوش کشیدم .

چقدر سرد و غمگین بودند .

کدامین سوگند را نخورده بودم؟

کدامین معبر باز شده را نرفتم؟

.