شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ ديروز عصر براي خريد مقداري مايحتاج منزل به اتفاق حاج خانم به فروشگاه محل زندگي رفته بوديم که بنده مشغول ديدن قيمت اجناس فروشگاه بودم و جناب فرمانده هم مشغول پر کردن سبد خريد در اين بين زن و شوهر جواني همراه با بچه کوچک 5/6 ماهه شون هم وارد فروشگاه شدن .از همان بدو ورود اين زن و شوهر نميدان چه شد که توجهم به رفتارشان جلب شد براي نگهداري از کودکشان دچار مشکل بودن و مرتب طفل معصوم رو ...
1اين دس و اون دس ميکردن . . يک لحظه ديدم که مادر اون کودک از خانم بنده تقاضا کرد تا لحظاتي بچه اونها رو نگه دارند تا اونها به خريدشون برس حاج خانم ما هم که بچه نديده .اون کودک رو در بغل گرفته و انچنان نوازشي ميکرد که از شما چه پنهان بنده بعد سالها حسادتي عجيب و شگرف کردم . دي . اون زن و شوهر هم در خريد ناشي بودند چون مقداري ماي بي بي برداشته و روي چرخ خريد ما گذاشتند خلاصه مدتي گذشت و ديدم که او.
2زن و شوهر در حال خروج از فروشگاه هستند بنده هم قوه طنزم گل کرده و گفتم برادر بچه تان را فراموش کرديد . که ديدم در کمال وقاحت اون مرد به من گفت مرد حسابي آخر عمري توان بگهداري بچه را نداري چرا بچه آوردي که الان بندازي به مردم!! داشتم شاخ در مياوردم که ديدم نه جدي جدي اونها دارن از فروشگاه خارج ميشن در اين بين حاج خانم بنده که متوجه جريان شده بود تلاش ميکرد که بچه را به مادرش بدهد که با انکار و..
3امتنا مادر روبرو شد .رنگ از رخ حاج خانم بيچاره بنده پريده بود و منم که انگار برق تک فاز گرفته باشدم مرتب يقه پدر بچه را ميکشيدم تا بچه اشان را بگيرد کار به درگيري فيزيکي داشت کشيده ميشد که با پيشنهاد يکي از کارکنان فروشگاه قرار شد که به اتفاق هم به کلانتري محل رفته و اونجا تکليف را روشن کنيم . من هم که دچار عصبانيت شديد شده بودم با عجله بچه را از حاج خانم گرفتم و رو به صاحب فروشگاه کرده و گفتم...
.4شما هم بيايد و اينها رو هم بياريد و با عجله داشتم از در فروشگاه خارج ميشدم که پايم به در گير کرد و بچه از دستم درون جوي آب روبروي فروشگاه پرت شد . در اين بين با صداي جيغ مادر بچه که مرتب داد ميزد واي بچم مرد از خواب بيدار شدم و خدا رو شکر کردم که اين هم يک خواب بود براي سرکار گذاشتن دوستان پيامرساني . اما خودمونيما خوب شد خواب بود والا سر پيري کي حال داره بچه بزرگ کنه
سلام در آيکون شماره 4 کل ماجرا خواب بوده :)
ممنون از توجهتون . جهت شاد سازي بود صرفا :)
بزرگواريد . @};-
*ري را
ترسيدم :|
ترس نداشت :)
*ري را
داشت :|
عذر ميخوام .جهت ترساندن نبود :)
سلام اما من وسطاش داشتم فکر ميکردم الان يکي مياد ميگه يه دست برا دوربين تکون بديد... دوربين مخفي بود=)
عليکم السلام. عجب .:) دوربين مخفي کجا بود اخه:) جالب فکر کرديد .تشکر از حضورتون.
اخه جريانه شما خيلي غيره منتظره بود .... ولي به گمانم شما وقتي از خواب پريديد يه خداروشکر واقعي گفتيد
واقعا بله . اما کاش يارانه شو حداقل به ما ميدادن . :)
*ابرار*
: )
هما بانو
سلام عليکم آقاي سلماني تجديد خاطره براي کاربران جديد بود؟ :) چون چند سال پيش براي ما تعريف کرده بوديد:)
هما بانو
يادش بخير .. کامنت خودم هم خاطره انگيز بود :) http://parsiyar.ir/gavooni/Feeds/7393236/
هما بانو
سلام بزرگوار.. خسته نباشيد و خدا قوت .. داستانتون اونقدر قشنگ بود که اصلا حتي تصورش رو هم نمي کرديم ممکنه هر لحظه سر کار گذاشته شده باشيم .. من تا لحظه آخر که مادره صدا مي کرد بچم بچم .. چنان منقلب شده بودم که هر لحظه منم مي خواستم گريه کنم که ........ - هما بانو
هما بانو
* کامنت ها رو بخونيد بسيار قشنگ هستند *:D
هما بانو
http://parsiyar.ir/gavooni/Feeds/7393236/
حيف شد. ميشه بقيه كلانتري رفتن و ادامه ماجرا رو هم خواب ببينيد ببينيم چي ميشه:)
عليکم سلام خانم هما بانو . بله خواستم ببينم کيا جديد هستند و کيا قديمي :) ممنون از توجهتون.
بله درسته سرکار خانم سادات خانم..
ممنونم حرف امروز من و جبرئيل و تمامي دوستان و بزرگواران .
هما بانو
:)
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top