پيام
+
ديروز عصر براي خريد مقداري مايحتاج منزل به اتفاق حاج خانم به فروشگاه محل زندگي رفته بوديم که بنده مشغول ديدن قيمت اجناس فروشگاه بودم و جناب فرمانده هم مشغول پر کردن سبد خريد در اين بين زن و شوهر جواني همراه با بچه کوچک 5/6 ماهه شون هم وارد فروشگاه شدن .از همان بدو ورود اين زن و شوهر نميدان چه شد که توجهم به رفتارشان جلب شد براي نگهداري از کودکشان دچار مشکل بودن و مرتب طفل معصوم رو ...
عليرضااحساني نيا
94/5/22
محمد جواد س
1اين دس و اون دس ميکردن . . يک لحظه ديدم که مادر اون کودک از خانم بنده تقاضا کرد تا لحظاتي بچه اونها رو نگه دارند تا اونها به خريدشون برس حاج خانم ما هم که بچه نديده .اون کودک رو در بغل گرفته و انچنان نوازشي ميکرد که از شما چه پنهان بنده بعد سالها حسادتي عجيب و شگرف کردم . دي . اون زن و شوهر هم در خريد ناشي بودند چون مقداري ماي بي بي برداشته و روي چرخ خريد ما گذاشتند خلاصه مدتي گذشت و ديدم که او.
محمد جواد س
2زن و شوهر در حال خروج از فروشگاه هستند بنده هم قوه طنزم گل کرده و گفتم برادر بچه تان را فراموش کرديد . که ديدم در کمال وقاحت اون مرد به من گفت مرد حسابي آخر عمري توان بگهداري بچه را نداري چرا بچه آوردي که الان بندازي به مردم!! داشتم شاخ در مياوردم که ديدم نه جدي جدي اونها دارن از فروشگاه خارج ميشن در اين بين حاج خانم بنده که متوجه جريان شده بود تلاش ميکرد که بچه را به مادرش بدهد که با انکار و..
محمد جواد س
3امتنا مادر روبرو شد .رنگ از رخ حاج خانم بيچاره بنده پريده بود و منم که انگار برق تک فاز گرفته باشدم مرتب يقه پدر بچه را ميکشيدم تا بچه اشان را بگيرد کار به درگيري فيزيکي داشت کشيده ميشد که با پيشنهاد يکي از کارکنان فروشگاه قرار شد که به اتفاق هم به کلانتري محل رفته و اونجا تکليف را روشن کنيم . من هم که دچار عصبانيت شديد شده بودم با عجله بچه را از حاج خانم گرفتم و رو به صاحب فروشگاه کرده و گفتم...
محمد جواد س
.4شما هم بيايد و اينها رو هم بياريد و با عجله داشتم از در فروشگاه خارج ميشدم که پايم به در گير کرد و بچه از دستم درون جوي آب روبروي فروشگاه پرت شد . در اين بين با صداي جيغ مادر بچه که مرتب داد ميزد واي بچم مرد از خواب بيدار شدم و خدا رو شکر کردم که اين هم يک خواب بود براي سرکار گذاشتن دوستان پيامرساني . اما خودمونيما خوب شد خواب بود والا سر پيري کي حال داره بچه بزرگ کنه
محمد جواد س
:)
محمد جواد س
سلام در آيکون شماره 4 کل ماجرا خواب بوده :)
محمد جواد س
ممنون از توجهتون . جهت شاد سازي بود صرفا :)
محمد جواد س
:)
محمد جواد س
بزرگواريد . @};-
*ري را
ترسيدم :|
محمد جواد س
ترس نداشت :)
*ري را
داشت :|
محمد جواد س
عذر ميخوام .جهت ترساندن نبود :)
محدثه خانوم
سلام اما من وسطاش داشتم فکر ميکردم الان يکي مياد ميگه يه دست برا دوربين تکون بديد... دوربين مخفي بود=)
محمد جواد س
عليکم السلام. عجب .:) دوربين مخفي کجا بود اخه:) جالب فکر کرديد .تشکر از حضورتون.
محدثه خانوم
اخه جريانه شما خيلي غيره منتظره بود .... ولي به گمانم شما وقتي از خواب پريديد يه خداروشکر واقعي گفتيد
محمد جواد س
واقعا بله . اما کاش يارانه شو حداقل به ما ميدادن . :)
محدثه خانوم
:)
*ابرار*
: )
محمد جواد س
:)
هما بانو
سلام عليکم آقاي سلماني تجديد خاطره براي کاربران جديد بود؟ :) چون چند سال پيش براي ما تعريف کرده بوديد:)
هما بانو
يادش بخير .. کامنت خودم هم خاطره انگيز بود :) http://parsiyar.ir/gavooni/Feeds/7393236/
هما بانو
سلام بزرگوار.. خسته نباشيد و خدا قوت .. داستانتون اونقدر قشنگ بود که اصلا حتي تصورش رو هم نمي کرديم ممکنه هر لحظه سر کار گذاشته شده باشيم .. من تا لحظه آخر که مادره صدا مي کرد بچم بچم .. چنان منقلب شده بودم که هر لحظه منم مي خواستم گريه کنم که ........ - هما بانو
هما بانو
* کامنت ها رو بخونيد بسيار قشنگ هستند *:D
هما بانو
http://parsiyar.ir/gavooni/Feeds/7393236/
حرف امروز من
حيف شد. ميشه بقيه كلانتري رفتن و ادامه ماجرا رو هم خواب ببينيد ببينيم چي ميشه:)
محمد جواد س
عليکم سلام خانم هما بانو . بله خواستم ببينم کيا جديد هستند و کيا قديمي :) ممنون از توجهتون.
محمد جواد س
بله درسته سرکار خانم سادات خانم..
محمد جواد س
ممنونم حرف امروز من و جبرئيل و تمامي دوستان و بزرگواران .
هما بانو
:)