شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ روزي روزگاري پيرزن فقيري توي زباله‌ها دنبال چيزي براي خوردن مي‌گشت که چشمش به يک چراغ قديمي افتاد. آن را برداشت و رويش دست کشيد. مي‌خواست ببيند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. در همين موقع، دود سفيدي از چراغ بيرون آمد. پيرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و ديد که چند قدم آن طرف‌تر، يک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوري تعظيم کرد و گفت:
نترس پيرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌هاي جورواجوري را که برايم ساخته‌اند،‌ نشنيده‌اي؟ حالا يک آرزو کن تا آن را در يک چشم به هم زدن برايت برآورده کنم. امّا يادت باشد که فقط يک آرزو!" پيرزن که به خاطر اين خوش‌اقبالي توي پوستش نمي‌گنجيد،‌ از جا پريد و با خوش‌حالي گفت‌: "الهي فدات بشم مادر"! امّا هنوز جمله ي بعدي را نگفته بود که فداي غول شد و نتوانست آرزويش را به زبان بياورد
ههههههه !!!
هما بانو
:D
البته برادر عباس هم خنده دار بود هم غمگين ! : دي
هههههه : دي
wanted007
Heeeeheeeeheee
هما بانو
سلام عليکم ، آقاي سلماني خيلي خيلي قشنگ بود :)
*آذرخش*
سلام عليکم:))..مگه دستم به اين غول بي شاخ ودم نرسه:)))
سلام ..مثل هميشه فيداتون عالي هستن:D @};-
عليکم السلام ممنون .
هما بانو
سلام ..مثل هميشه فيداتون عالي هستن - ستاره ي خاموش
عليکم السلام ممنون .
سلام عليکم برادر عزيز ، جالب و درس آموز بود ، اميدوارم وقتي خدا را چه ديديم يک غولي ديدم دست و پايم را گم نکنم فداش بشوم ، اصلا از همين حالا خودم را براي آنروز اماده مي کنم
سلام جناب يزدي بزرگوار ممنون از عنايتتان . انشاالله . البته ما که آماده ايم تا فدا شويم . دي :)
هادي قمي
:D
سلام خوبه ها تو هاست منم اپلود شده :دي
قلمدون
:D
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top