شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا
سلام عليکم وبلاگ ستارگان دوکوهه بروز و آماده حضور و نظرات و نقد شما مي باشد.
اين خانم چندوقت پيش واسه سخنراني اومدن دانشگاه ما و قبل از سخنرانيشون يه اتفاق خنده دار واسه ما افتاد :-)
من نقد اساسي کردم!
آقا نقده بنده را خونديد و جوابي نداشتيد:")
سلام خوشا بحال شما البته اگه بنده بودم .چنتا سوال اساسي داشتم.
اي راشد جان نقدت هم مثل خودت بزرگواره:)
چه سوالايي؟
ممنون.نقد ما کوچيک جوابهاي شماست:)
مثلا چطور با همسرشون آشنا شده و چطور مسلمان شد و از همه مهمتر پسرشون رو چطور بزرگ کردن و از کودکي پسر شهيدشون ووو
داستانش مفصله .همسر ايشون از ايران براي کار به ژاپن ميرن و در موسسه آموزش زبان انگليسي مشغول ميشن و اين خانم هم جزو شاگردان کلاس ايشون بودن و....... و بعد وقتي شهيد محمد را باردار بودن به ايران ميايند وووو...........
خودشون گفتند. همسرشون يه تاجر ايراني بودند. اما نگفتند كه چطور آشنا شدند...
راستش ما اينقدر سر اون جريان خنديديم كه ديگه حواسمون به اين چيزا نبود.
اگه ميشه جريان رو تعريف کنيد.
همونطور كه گفتم ايشون دعوت شده بودند به دانشگاه براي سخنراني.بيرون تالار كه قرار بود ايشون سخنراني كنند يه نمايشگاه عكس بچه ها گذاشته بودند . من و دخترخاله ام و دوستم داشتيم به عكسا نگاه ميكرديم كه متوجه شديم ايشون در كنارمون هستند و دارند به عكس ها نگاه ميكنند. يهو دخترخالم بلند گفت:راستي اين خانمه ژاپني چطوري ميخوان حرفاي ما رو متوجه بشوند؟!!!! منم گفتم آره واقعا!!!
دوستم هم ادامه داد مثل اينكه ميخوان واسه ما سخنراني كنندهااا . ما كه تازه به قول معروف دوزاريمون افتاده بود فهميديم آبرومون جلوي ايشون رفته. از خنده ريسه رفتيم و از اونجا دور شديدم و تمام مدت سخنراني شون داشتيم از اين اتفاق مي خنديدم. البته توي شرايطش واقعا خنده دار بود.
:)))))))
ساعت ویکتوریا
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آبان ماه
vertical_align_top