• وبلاگ : ستارگان دوکوهه
  • يادداشت : قصه شب...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آن نوجوان 12-13 ساله، آن روز، به وظيفه اش عمل کرد. وظيفه اش بود که درس و مدرسه را رها کند و از شهرش دفاع کند.

        بيا فکر کنيم امروز که صلح و صفاست و جنگي در کار نيست وظيفه ما چيست؟

     

     

     

    پاسخ

    سلام بر شما خوش آمديد
    قصه ما به سر...
    نه هنوز اين قصه ادامه داره...
    هنوز جنگ تموم نشده...
    هنوز ما به اون اشک ها و نجواهاي شبانه احتياج داريم...
    قصه تغيير کرده ، جنگ تغيير کرده ، صلاح ها تغيير کرده!
    قصه شده قصه ي ولايت ، جنگ شده جنگ فرهنگ ، جنگ مجازي ، صلاح شده بصيرت...
    و اين قصه هنوز هم ادامه دارد...
    آپم يه سر بزن...
    پاسخ

    سلام بر شما ممنون از حضورتون و نظر بسيار ارزشمندتون. انشاالله
    سلام عزيز دل
    اين قصه ها را بايد از زبان قصه گويش شنيد
    پاسخ

    سلام حاجي خودم . ديدم يه عطري پيچيد تو وبلاگم . پس عطر تازه خريدي؟ راستي از كجا خريدي مام بخريم؟:).. ممنون از حضورت و حسن نظرت عزيز دل .
    سلام خدمت شما جناب سلماني...
    قصه ي زيبايي بود....
    پاسخ

    عليكم السلام و رحمه الله. ممنون از حضور هميشگي و الطاف خواهرانتون و تشكر از حسن نظرتون . موفق باشيد و منصور.
    سلام حاج آقا
    قصه تون بوي عاشقي ميداد
    از اون قصه هايي بود كه فقط بايد از زبون خود راوي بشنوي
    سفري که با بال بايد رفت ...
    پاسخ

    عليكم السلام ممنون از حضورتون و حسن نظر و تشكر از توجهتون موفق باشيد و منصور.
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ شنبه 28 ارديبهشت 92 نوشته (قصه شب) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    عليكم السلام ممنون .خدا قوت.

    و عجب قصه اي بود قصه امشب...
    پاسخ

    سلام بر شما ممنون از حضورتون و حسن نظرتون موفق باشيد و منصور.