لحظه هاي از خدا سرشار...
ديگر آن شبها نمي آيند؛لحظه هاي از خدا سرشار
مردهاي کربلاي پنج؛دردهاي کربلاي چار
بعد از آن مردان پولادين؛مانده بردوشم سري سنگين
زير پايم زمين خالي؛آسمان شد بر سرم آوار
اندک اندک عاشقان رفتند؛اندک اندک عشق تنها ماند
کم کم اين دل هم زپا افتاد؛کم کم اين آيينه شد زنگار
شعله شعله آتشي جانسوز؛ مي چکد بر سينه ام امروز
بسته ي دنيايم - اين دنيا – خسته ي تکرارم اين تکرار
يک شلمچه خسته ام امروز؛چند کرخه غرق اندوهم
اين همه آوار را اي درد؛ يک سحر از شانه ام بردار...
شعر از عبدالرحيم سعيدي راد _دزفول
سلام جناب سلماني اين شعر بسياز زيبا رو تقديم ميکنم به شما چون مطمئنم شما بيشتر درکش ميکنيد:(