بسم رب الزهرا
حاجي بايد اين صحنه رو با چشم ديد تا فهميد يعني چي... مادري که عمري پنج شنبه ها ميرفت پيش پسرش ولي بجاي اينکه اول بشينه کنار مزار پسرش ميرفت قبر هاي اون رديف رو کلا ميشست بعد ميومد ميشست... ولي روز اخر تا اومد گلزار شهدا نشست کنار قبر پسرش چادرش رو کشيد جلوي صورتش... شروع کرد به گريه کردن... انگار با اشک صورتش ميخواست قبر فرزندش رو بشوره... همينطور که نشسته بود انگار زير لب دعايي کرد و سريع اجابت شد... اومدن دنبالش ولي انگار مادر رفته بود دنبال فرزندش.... ياد دعاي حضرت زهرا افتاديم... اللهم عجل وفاتي سريعا...سالهاست که نفهميديم اون روز چي شد... نفهميديم و در عمق حسرت مانديم...
يا زهرا