سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

عید بدون بابا....

 

اواخر سال بود مردم در جنب و جوش خرید شب عید بودن.زهرا کوچولو هر روز موقع رفتن به مدرسه این شور و نشاط رو توی مردم دیده بود.یادش بود که چند روز پیش از مادرش پرسیده بود که ما کی میریم خرید و مادر جواب داده بود که بابا گفته سعی میکنم بیام ..و اگه نشد بیام و یا نتونستم بیام خودتون برید و خرید کنید...زهرا خانم منتظر اومدن بابا بود. غروب روز بیست و هشتم اسفند ماه زنگ در خونه بصدا دراومد.حاج حسین بود با دوتا از خواهرای پایگاه بسیج محله.عیدی زهرا کوچولو توی یه پرچم سه رنگ  پیچیده شده بود.که توی دستهای حاج حسین تقدیم مادر شده بود.از اون سال به بعد زهرا خانوم .لباسهای بابا رو کنار سفره هفت سین میاره و به یاد بابا دعای تحویل سال رو میخونه..زهرا کوچولو الان بزرگ شده و تمام این سالها خاطره  اولین شب عید بدون بابا در ذهنش مونده.