سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

قصه شب...

قصه میگویم ، قصه شب...

قصه ای آشنا.

.قصه عاشق شدن ...

شب و سکوت و مبتلا شدن .

.قصه ای از روزهای نبرد و شبهای عاشقی...

خون بود و خاک بود و بوی باروت...

خاک بود و اشک بود و بوی بندگی..

گریه بود و سکوت...

اشک بود و انتخاب بین عقل و دل...

نخل بود و حرفهای عاشقانه ، بی تعارف...

قصه می گویم قصه ای آشنا...

شب بود و تنهایی و قصه های آرزو..

یادم آمد

شب بود و سکوت نخلستان..

شب بود و نجوای درون قبرها..

در دل تاریک شب چشمهای گریان...

دلهای آرام..

.کاش ندیده بودم گریه ها را...

راز و نیازها را...

آن چشمهای شیدا و شب زنده داران را...

 دعا می کردند برای سفر..

سفری ابدی...

سفری که با بال باید رفت ...

باید جدا شد و رفت...

آخر قصه این شد که پرستو های عاشق گفتند ایاک نعبد و ما دنیا را پرستیدیم ...

آنها گفتند ایاک نستعین و ما به دنیا تکیه کردیم..

این بود قصه امشب....