سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

غم 27 تیر 1367 ...

اواخر جنگ بود دشمن با تمام قوا و با تمام تجهیزات فاو رو تصرف کرد وقتی که از اروند گذشتیم و بخاک خودمون رسیدیم غم جا ماندن و غم دوری یاران در هم آمیخته شد باید مکانی رو ترک میکردیم که تمام زندگی و خاطرات ما بود باید با مکانی خداحافظی میکردیم که پیکرهای شهدای زیادی در اونجا بر زمین اقتاده بود باید جایگاه پرواز ملکوتی دوستان و همسنگران رو ترک میکردیم باید با اروند این رود پر خروش و همیشه جاوید خداحافظی میکردیم .اروندی که یادگاران زیادی از شهدا داشت اروندی که بواسطه شهدا و رزمنده ها جاودان شد اروندی که با تمام ابهت و توانش نتوانسته بود سد راه اراده قوی و خداجوی رزمندگان باشد / پس از آن شلمچه زمینی که هنوز بوی خون گرم شهدا رو میده شلمچه مکانی که بوی عطر شهدا و ایثار رزمندگان اون رو شلمچه کرد رملهای شلمچه هنوز شمیم مهربانی یاران و همسنگران رو در فضا منتشر میکنه وقتی دشمن با کاتیوشا و توپهای فرانسوی شلمچه رو شخم زد به آبادان رفتیم جبهه آبادان همیشه برای ما غمبار است آبادان و نخلهای سرافرازش آبادان که بودیم خبری پخش شد که باعث خوشحالی جبهه دشمن و رقص و پایکوبی دشمنان شد خبری که باعث شد در جبهه خودی همه زانوی غم به بغل بگیرن هر کس گوشه ای خرامید و اشک ریزان غصه خورد غم سنگینی بر دلهای رزمنده ها نشست وقتی که خبر نوشیدن جام زهر توسط امام راحل شنیده شد انگار هزاران تیر زهرآلود بر دل رزمنده ها نشست  یکی در پشت نخل یکی در سنگر و دیگری در زیر نور مستقیم آفتاب سوزناک جنوب ناله سوزناک سر میداد تیرهای هوایی و بی هدف دشمن همراه با پخش موسیقی و رقص و آواز بعثی ها و غم پایان تمام فرصتها برای ما ، فضا  رو غیر قابل تحمل کرده بود / خدایا زینپس چه خواهد شد در چه فضا و مکانی باید بسر ببریم؟ چگونه باید زندگی کرد اصلا زندگی یعنی چی؟ خوب شد که مدتی به اهواز رفتیم . غروبها با بچه ها قرار میزاشتیم کنار کارون هر کس گوشه ای با کارون درد دل میکرد کارون ای رود جاودان سلام ما رو به رزمندگان برسان . سلام ما رو به شهدای در خود نهفته برسان کارون ای رود همیشه جاری سلام ما رو به شهدای مانده در گل و لای اروند برسان کارون سلام ما رو به نخلهای همیشه سر افراز آبادان برسان کارون  کارون ...../ همیشه هر وقت دلم میگیره یا یاد اون زمان بی تابم میکنه، کنار مزار شهدا رفتن آرامم میکنه ، یه وقتی تصمیم گرفتم دلتنگی هامو در این وبلاگ به اشتراک بزارم و بار سنگین غم اون دوران رو با دوستان تقسیم کنم . الحق که دوستان سنگ تمام کذاشتن و با تمام وجود و قوا این بار سنگین رو بدوش کشیدن و همراهان بسیار خوبی بود از همین فرصت استفاده میکنم و دست تک تک بزرگواران رو میبوسم و به همراهان بزرگوارم هم ارادت خاص دارم . این پست رو میخواستم به مناسبت 27 تیر ماه سالروز قبول قطعنامه 598 توسط ایران بزنم که خوب چند روزی زورتر اقدام کردم بنا به دلایلی . / اگر از بنده بپرسید که غمناکترین و غمبارترین روز زندگیم چه روزی بود دو روز رو نام میبرم یکی 27 تیر 1367 و دیگری روز فوت مادرم ./

بغض نوشت 1 : این وبلاگ دیگه هیچوقت آبدیت نمیشه ..

بغض نوشت 2 : باز هم مثل قبل هروقت دلم گرفت مزار شهدا جای خالی کردن غم و غصه هست .

بغض نوشت 3 : خاک پای مادران شهدا توتیای چشمان من .