سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

یاران سفر کرده ...

از میان یاران رفتید و گوشه چشمان ما برای همیشه از حسرت نمناک شد

ما حادثه را در خود گم کرده بودیم 

 خوب میدانستیم که این شهر هیچ وقت خالی از سکنه نمی شود 

در میان این همه فرصت ما بی صدا در رویاهامان می گریستیم 

 ما شما را نشناختیم

ما در زیر اشعه های خورشید خوابمان برده بود

ما زیر نور خورشید تابان فقط چشمهامان را بستیم 

اما شما با لبخندی ماندگار مهربانی را به همدیگر تعارف کردید 

شما از پشت پنجره ای به آسمان نگریستید که آبی بود

آبی آبی

شما آواز پرندگان را می شنیدید 

روز جهان افروز شما شبی تیره و تار بود برای ما  

 حال ای یاران سفر کرده

اگر خوب در لابلای رویاهامان بگردید مجبورید اشکهایمان را پاک کنید

ای یاران سفر کرده

حال که از میان باران می گذرید دستهای ما را که به آسمان بلد شده بارانی کنید .