سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

از جنوب شهر تا جنوب کشور....

 

از  صدای جیر جیر طوقه دوچرخه که توسط یک تکه چوب از سر کوچه تا ته کوچه رانده میشد ، ننه خدیجه می فهمید که پسرک باهوش و بازیگوش محله به خانه نزدیک میشود

.کوچه ننه خدیجه در جنوب شهر شاهد رشد و پرورش پسر باهوش محله بود...

.وقتی فراخوان جذب نیرو برای آموزش نظامی و اعزام به جبهه از طریق بلند گوی مسجد شنیده شد..

.پسرک باهوش ما طوقه دوچرخه را به کناری گذاشت....

.صدای گلنگدن کلاشینکف در مسجد محله جای خود را به جیر جیر طوقه دوچرخه داد..پسرک باهوش و بازیگوش ما لباسهای خاکی بازی را با لباسهای خاکی رزم عوض کرده بود...

از جنوب شهر به جنوب کشور....

.صدای ویژ ویژ ترکشها و سفیر گلوله ها در شبهای مهتابی جنوب جای خود را با صدای جیر جیر دوچرخه در محله ننه خدیجه عوض کرده بود...

صداهایی که با رشد و ترقی پسرک باهوش و بازیگوش ما عجین شده بود...

پیشانی بند یا زهرا(س) بر پیشانی بلند پسرک خودنمایی می کرد..

صدای هق هق پسرک در نیمه شبها و صدای یا زهرای پسرک بازیگوش قصه ما آخرین صداهایی بود که پسرک ننه خدیجه ما از خود بجای گذاشت..

 و اما آخرین صدایی که ننه خدیجه شنید صدای بهم خوردن استخوانهای پسرک با هوش و بازیگوش مادر ، درون تابوت چوبی بود...

.محمد جواد نوشت: صدای تنهایی ننه خدیجه ما هنوز هم در جنوب شهر شنیده میشود لازم نیست به جنوب کشور برویم..